Archive for مِی 8, 2008

تخیل دیروز نوشتن امروز

دیشب داشتم کارتون هایی که بچه بودیم می دیدیم رو دوره می کردم. کاتون هایی مثل: چوبین، علی کوچولو، فوتبالیست ها، الفی، تنسی تاکسی دو، شهر آجیلی، تام سایر، هاکل بری فین، هاچ زنبور عسل، میتیکومان یا بزرگتر که بودیم کارتون هایی مثل آن شرلی با موهای قرمز، بابا لنگدراز، بینوایان، میو میو عوض می شه و حنا دختری در مزرعه رو می دیدیم و چه دنیایی داشتیم . با این کارتون ها زندگی می کردیم و از دنیای واقعی دور بودیم ولی یادم میاد که چقدر دلم می خواست زود بزرگ بشم و حالا چقدر خدا رو شکر می کنم که هنوز بزرگ نشدم و اینو فهمیدم که دنیای آدم بزرگا همچین دنیای دوست داشتنیی هم  نیست؛ پس بی خیال بزرگ شدن می شم و تا جایی که بشه همین طور بچه می مونم. حالا از این حرفها گذشته ولی چه کارتون هایی هم می دیدیم ها بی چاره بچه های الان هیچ کارتون قابل توجهی براشون ساخته نشده به جز تام و جری که از قدیم بود و کارتون های قدیمی که دوباره تکرار می شه تلویزیون برای بچه ها برنامه ی جالبی نداره . چرا از حق نگذریم یه مجری خوب داره به اسم عمو پورنگ که بچه ها دوستش دارن، من تا جایی که خاطرم هست از مجریها خوشم نمی اومد.
یادمه بچه که بودم خیلی شبها قبل از خواب خودم رو جای شخصیت های داستانی می گذاشتم و انقدر توی تخیلم پیش می رفتم تا خوابم می برد و صبح که بیدار می شدم دقیقاً یادم بود که کجای داستان خوابم برده و شروع می کردم به ادامه دادن داستان . بزرگتر که شدم خودم را بجای شخصیت های داستان های خودم می گذاشتم و ادامه می دادم حالا ماجرا فرق می کرد این بار باید همه ی تخیلاتم رو بنویسم ولی نمی شد شاید خیلی زود نوشتن رو شروع کرده بودم.
راحت می تونستم تخیل کنم ولی وقتی پای نوشتن پیش می اومد نمی تونستم چون من توی ذهنم تمام اجزای یک صحنه رو تصور می کردم ولی نمی تونستم تمام اجزا رو بنویسم و به همین خاطر داستان ها رو نیمه کاره رها می کردم یعنی رها نمی کردم ولی روی کاغذ هم نمی نوشتم.
البته من انتظار تشویق هم داشتم که هیچ کس تشویقم نمی کرد.
وقتی داستانم را به کسی می دادم تا بخواند مثلاً معلم یا مشاور در برخورد بعدی شروع می کرد به نصیحت من چون فکر

می کردند من داستان زندگی خودم را نوشتم و این برای من خوشایند نبود واسه همین دیگه ننوشتم اصلاً بی خیال نوشتن.
تنها کسی که به من گفت بنویس و گوش به حرف بقیه نده عمه زاده ی من بود که خودش هم توی آخرین مسابقه ای که شرکت کرد نفر سوم کشور شد و می گفت من هم اگه قرار بود به حرف بقیه گوش بدم نمی تونستم برنده ی جایزه بشم.
شاید یه روز دوباره من هم نوشتم نمی دونم

فوتبالیست ها

فوتبالیست ها

چوبین

�نا دختری در مزرعه